دو قوم کولی و بلوچ

By Anonymous (not verified) , 27 November, 2006
Author
Amir Taheri

مقایسه فرهنگ موسیقی دو قوم کولی و بلوچ

مقایسه فرهنگ موسیقی دو قوم کولی و بلوچ

امیر طاهری لیسانس هنرهای زیبا

(گرایش نقاشی)
کولیها: در این مبحث ما می خواهیم ریشه دو موسیقی و تشابهات نوع زندگی آنها را بیان کنیم. 1- موسیقی که در حال حاضر از موفقترین هاست (موسیقی اصیل کشور اسپاینا). 2- موسیقی که در حال حاضر در مراحل اولیه میباشد (موسیقی اصیل بلوچستان). یکی از سبکهای پیچیده موسیقی دنیا فلامنکو می باشد که بحث مان را با این سبک آغاز میکنیم.

فلامنكو ، بيان هنری آگاهی كامل از شرايط وجودی آدمی است. در ميان مردمی كه احساس مهجوريت و تنهايی در اين دنيای لايتناهی آزارشان می داد و پشتيبانی پروردگار ، حامی دلسوز و مهربان و مقتدر را حس نمی كردند، وجود اين طرز فكر، بديهی به نظر می رسد كه : « ما همه انسانهايی ترسان و بی پناه ، در جايی به سر می بريم كه با آن بيگانه ايم ». اين طرز فكر گويای آن است كه موجود برتر ديگری وجود ندارد. حقيقت فلامنكو آنست كه بايد زندگی كرد و در نهايت سر به دامان مرگ سپرد. در اين سير هر كس بايد مسئول اعمال خود باشد و تلاش نمايد تا صفات نيكی مانند شجاعت، وقار و شوخ طبعی را جزء ذات خود كند و در اين تلاش دست ديگران را نيز بگيرد. اين هنرِ زندگی است و هنر صادقانه اين است.

در فرهنگ فلامنكو ، مرگ هميشه قرين آدمی است و اين نزديكی دايمی، در تقابل با حيـات، به زندگی افراد معنا می بخشد. غصه و ماتم فقط در تراژدی مرگ يك كودك در اثر گرسنگی يا مهاجرت اجباری كشاورزان تهی دست به شهرهای بزرگ متجلی نمی شود. اين مفهوم جزئی از زندگی و يكی از مراحل آن است كه با هم ارتباط متقابلی دارند و برای هر شخص درهر لحظه و در هر نقطه ای از سفرش در اين دنيا، بايد ارزشمند تلقی شود.

هنرمندان كولی يا جيپسی Gipsy به دليل اينكه از نزديك و برای مدتهای طولانی ، تمامی اين مفاهيم را لمس كردند، اين آگاهی شان بسيار عميق شد و باعث شد تا به قدرت بيان سحر انگيزی دست يابند. برای كوليهايی كه هيچ وقت تحت حمايت نبودند و زندگيشان هميشه در گذار و عبور از مكانی به مكانی ديگر می گذشت ، مفاهيم مدونی همچون قانون ، مذهب ، مليت ، پرچم و دنيا طلبی، جايی در فرهنگ شان نداشت. ايشان مجبور بودند نسل به نسل، مفهوم تنازع برای بقای فيزيكی و رقابت برای دست يابی به پايه های حيات را انتقال دهند تا اجتماع و هويت شان، دوام يابد.

در اسپانيای دهة 1960 و اوايل دهة 1970 ميلادی، تمام اين مفاهيم در بيان هنری كوليها تجلي يافت و محققاً با مذهب و كليسای كاتوليك، كه برای ايشان تحميل فرانكوی اسپانيا بود، تجانسی نداشت. كوليها كه مهاجرانی از هند و پاكستان امروزی محسوب می شوند، برای خود سنن عقلانی كاملاً متفاوتی از كليسای كاتوليك دارند . هنر فلامنكو هستة مركزی فرهنگ شان است و كاملاً به اين موضوع معتقدند كه اين فرهنگ از نسلی به نسل ديگر و بصورت سينه به سينه ، به عنوان علامت مشخصة خانوادگی و اجتماعی شان ، حفظ می شود. در اين فرهنگ، موسيقی و رقص و آواز، مذهـب شان شد.

فلامنکو در حقیقت از 3 قسمت : رقص فلامنکو , آواز فلامنکو و موسیقی فلامنکو تشکیل شده.

فلامنكوی اوليه – همانطور كه انتظار می رود – با فلامنكويی كه ما می شناسيم، تفاوتهای بسيار دارد. شروع شكل گيری هنری بنام فلامنكو را به سالهای بين قرن هشتم تا پانزدهم ميلادی نسبت می دهند. در اين دوره در جنوب اسپانيا در ناحيه ای بنام َاندَلُس Andalusia هنری خلق شد كه امروزه ما بنام فلامنكو می شناسيم و جزء فرهنگ مردم آن منطقه محسوب می شود. اين هنر ساختار پيچيده و عميقی دارد كه ناشی از تركيب اجزای فرهنگی گوناگونی است. تا قرن هشتم ميلادی در كليساهای بيزانسی كوردوبا ، موسيقی و سرود يونانی با سيستم گرِگوريان Gregorian System وجود داشت.

در حدود قرن نهم ميلادی زريابZyryab كه موسيقيدان ايرانی بود و در دربار خليفه عباسی در بغداد به سر می برد، به كوردوبا Cordoba رفت. در آنجا يك مدرسه موسيقی تأسيس كرد و در رواج و توسعه موسيقی در اين ناحيه تأثيری مهم ، بلكه مهمترين تأثير را داشت. به هرحال اصول علمی موسيقی و رگه هايی از فرهنگ شرقی و اسلامی از حدود قرن هشتم ميلادی تا قرن پانزدهم ميلادي، يعنی حدود هفتصد سال كه مسلمانان بر اسپانيا و پرتغال مسلط بودند، با موسيقی و فرهنگ اندلس آميخته شد و آن را دگرگون نمود. بطوريكه حتي پس از فتح مجدد اين مناطق توسط فرديناند و ايزابلا Ferdinand and Isabella در سال 1492 ميلادی و رانده شدن مورها Moors از اين سرزمينها، اين تاثيرات حتی تا امروز نيز ديده می شود. اين وضعيت چندان عجيب نيست، زيرا در زمان تسلط اعراب و مسلمانان بركوردوبا، اين شهر مركز علمی و فرهنگی و هنری و سياسی در غرب بود. از جانب ديگر در همين دوران يهوديان نيز در اندلس حضور داشتند و با اينكه از لحاظ اجتماعی در حاشيه بودند، ولی اصول موسيقی و آوازهای مذهبی غنی ای داشتند كه به سهم خود تاثير به سزايی در پرورش و غنای موسيقی اندلس داشت. در اين ميان نمی توان كوليها را ناديده گرفت، چون مهم ترين نقش را در شكل گيری و توسعه و تداوم هنر فلامنكو داشتند. اين مردم از اهالی نواحی شمال هند و پاكستان بودند كه محل اقامتشان را ترك كردند و برای زندگی بهتر به مسافرت پرداختند جهت حركت اين قوم، شمال غربی به سمت شبه جزيره بالكان در اروپا بود. كوليها در اين خط سير در تمام اروپا پخش شدند و هر كشور و ناحيه اي مورد توجه و پسند يك گروه از آنها قرار گرفت. عده ای نيز پس از سفر به شمال آفريقا و مصر به ناحيه اندلس در جنوب اسپانيا رفتند و در آنجا سكنی گزيدند .البته برای چنين فرضيه ای هيچ مدرك مستند و قاطعی وجود ندارد. در فرهنگ لغات كوليهای اسپانيا هيچ لغتی نيست كه ريشه عربی داشته باشد. مبنای ارائه چنين نظری احتمال همراهی كوليها با اعراب هنگام حمله ايشان در قرن هشتم ميلادی به مغرب می باشد. چون هيچ مدرك مستندی جهت شفاف سازی ريشه كوليها وجود نداشت، كوليهای مصر مدعی شدند كه از تبار فراعنه هستند. اين افسانه كه در بسياری از آوازهای ايشان به آن اشاره شده است، باعث شد تا در زبان انگليسي كوليها را Egyptians يا Gypciansبه معنای مصري و در زبان اسپانيايی قديمی، جيتانوGitano كه مختصر شده همان Egyptian است، بنامند. يكي از قديمی ترين و اولين مدارك مستند موجود در مورد ريشه كوليها در شاهنامه فردوسی (قرن چهارم هجری، معادل دهم ميلادی) آمده است. البته بايد توجه داشت كه تا قرن دهم ميـلادی كولـيها را بـه نامهای ديگري از قبيل زُت Zott، جـات Jat ، لـوري Luri ، نـوري Nuri ، دام Dom ، سينتي Sinti ، دوماراي Domarai و آتِنگاني Athengani می ناميدند. در داستانی از شاهنامه آمده است كه شنگول شاه ، سلطان هندوستان در حوالی سالهای 420 هـ . ق . ، مقارن بهرام گور پنجم، پادشاه ساسانی در ايران بود. شنگول شاه براساس تقاضای بهرام، دوازده هزار نوازنده لوری را به ايران فرستاد تا برای مردم سخـت كوش و رنج كشيده اين سامـان، شادی و نشاط را به ارمغان آورند و با نواهای سحرانگيز خود، گرد اندوه و بدبختی را از زندگی شان بروبند.

بهرام شاه برای گذراندن زندگی و آسايش لوري ها، اسباب زراعت و كشاورزی را فراهم كرد. ولی طرح وی از ابتدا با شكست مواجه شد. چون لوری ها مردمی تنبل و بيكاره بودند كه تن به سختی و كار و زراعت نمی دادند. شاه هم ايشان را به روم تبعيد كرد و از حمايتشان دست برداشت تا به سختی روزگار بگذرانند. بدين ترتيب لوريها به گدايی و دزدی و قاچاق روی آوردند. به روايتي ديگر، در حدود پنجاه سال پس از اين واقعه نيز مردم ديگری در ايران وجود داشتند كه زُت ناميده می شدند. ايشان كوليهايی هندی تبار بودند كه از ثابت ماندن و كشاورزی كردن متنفر بودند و به جای خــاصی تعلق خــاطر نداشتنـد . با نوازنـدگی و دوره گـردی روزگـار مـی گذرانيدند و برخی از ايشان نيز به گدايی و دله دزدی ارتكاب می كردند و زندگی شان حالت چادرنشينی و بدويت داشت.

آنچه كه گفته شد، عليرغم اينكه از ميان افسانه ها و داستانها پيدا شده ولی نكات ريزی است كه بصورت واقعيت های تاريخی در بين رويدادهای غير واقعی و داستانسرايی ها ، قابل استخراج می باشد. ضمن اينكه اگر به شواهد و دلايل مبتنی بر تحقيقات زبان شناسی رجوع كنيم، می بينيم كه دستور زبان و فرهنگ لغات كوليها ، شباهت زيادی به زبانهايی مثل كشميری ، هندی ،گََُجُراتی ، هراتی و نپالی دارد كه همه ، ريشه شان در زبان سانسكريت است.

بدين ترتيب، بر اساس روايات گوناگون مهم ترين كوچ كوليها در حدود قرن نهم ميلادی با رفتن حدود ده هزار لوری از هندوستان به ايران انجام شد. اين مهاجرت با سفرشان به فراسوی شبه جزيره بالكان در اروپا در حدود سالهای قرن چهاردهم و پانزدهم ميلادی ادامه يافت.

اولين باری كه در اسپانيا وجودكوليها به ثبت رسيده در سال 1425 م. در شهر ساراگوسا Zaragoza مركز ايالت آراگون Aragon است و اولين جايی كه ايشان جهت اقامت انتخاب كردند در سال 1447 م در اطراف بارسلون Barcelona دركاتالونيا گزارش شده است.

كوليها به هر كجا كه می خواستند سفر می كردند و با دليل يا بی دليل در برخی جاها می ماندند كه در بيشتر مواقع واقعاً دليل خاصی براي انتخاب يك منطقه وجود نداشت. شايد يكی از دلايل عمده و هميشگی ايشان در آوارگي و خانه به دوشی، عدم وجود تأمين جانی و آرامش خيال برای زيستن در نقاط مختلف اروپا بود. دليل اين مدعا ، سخت گيريها و تنبيهاتی است كه توسط حاكمين و پادشاهان كشورهای مختلف در مورد كوليها وضع می شد و آنان را از حداقل امتيازات اجتماعی و حتی انسانی، محروم می كردند. گوشهای زنان و بچه های ايشان را می بريدند و مردانشان را به بردگی می بردند و به بهانه های واهی (و گاهی هم بی بهانه) ايشان را می كشتند. كوليها بطور سنتی به كف بينی و فال گيری، دست فروشی و دوره گردی، خوانندگی و نوازندگی و رقاصی می پرداختند تا اموراتشان را بگذرانند. شايد وجود برخی صفات نامطلوب از قبيل دزدی و قاچاق و تكدی و قتل و فحشاء در گروهی از ايشان، انعكاسی از مظالم و محدوديتهايی باشد كه توسط محيط به ايشان تحميل شد. تقريباً تمامی كوليهای اندلس در روزگاران قديم، فقط روزشان را می گذارنيدند.

آوازهای فلامنكو، منعكس كننده قرن ها رنج و ستمی است كه بر كوليها روا داشته شده. شايد با دانستن اين پيشينه بتوانيم درك كنيم كه چرا برخی از آوازهای ايشان بدين گونه حزن انگيز و سرشار از فريادهای بغض آلود و دردناك است.

با توجه به مبحث بالا در می یابیم که هنری که اکنون یکی از پیچیده ترین سبکهای موسیقی به شمار می رود و در قدیم هیچ بهایی به آن داده نمی شد و حتی اگر در کوچه و بازار این موسیقی اجراء می شد بدون تردید مورد تمسخر عوام قرار می گرفتند.

بلوچها: حال اگر بخواهیم مختصری زندگی بلوچها را مورد بررسی قرار دهیم به این نتیجه می رسیم که سرگذشت زندگی بلوچها هم دقیقا از زمان پیدایش شان مشابه به زندگی کولیها بوده با این تفاوت که کولیها در نهایت با تلاش و مبارزاتی که انجام دادند به پیروزی بزرگی دست یافتند، اما متاسفانه به نظر من هنوز بلوچها در مراحل اولیه کولیها بسر می برند.

موسیقی بلوچی تاثیر گرفته از موسیقی هند و پاکستان میباشد به دلیل ارتباطات اقتصادی که در زمانهای قدیم بین این دو منطقه وجود داشته، البته در حال حاضر این موسیقی تاثیرات بسیار زیادی را از موسیقی هند گرفته و این روند باعث از بین بردن موسیقی اصیل این قوم می شود، و برای از دست ندادن این اصالت باید فرهنگ و ریشه این قوم را به مردم آموخت. البته حفظ برخي سنن قومي كه با موسيقي توأم است مثل مراسم ختنه سوران، عروسي، رقص گواتي و غيره، موجب شده است نمونه هائي از موسيقي اصيل اين منطقه برجاي بماند. بعلاوه در گوشه و كنار بلوچستان معدودي از نوازندگان دوره گرد را مي توان يافت كه به موسيقي سنتي خود وفادار مانده اند.

نوازندگان دوره گرد كه اين حرفه را از نياكان خود، نسل بعد از نسل به ارث مي برند، در ابتدا لانگو (Lângo) ناميده مي شدند و سپس لقب لوري (Luri) گرفتند و هم اكنون نيز به همين نام شناخته مي شوند. مگرتنبورگ نوازان كه به پهلوان (Pahlowân) شهرت دارند لقب لوری را به هر دو قوم نسبت داده اند.

لوری ها در روستاها به گردش مي افتند و از هر كس به فراخور حالش كمك نقدي يا جنسي دريافت مي دارند. هر شش ماه يكبار هم به خانه بزرگان و خوانين مراجعه مي كنند تا براي گذران زندگي مايه ي معاش گرد آورند.

رويهمرفته نوازندگان از موقعيت اجتماعي ممتازي برخوردار نيستند و در چشم بزرگان حقي مي نمايند، فقط نلوگت (Nelu-gott) از اين امر مستثني است. اگر مي بينيم نوازندگان به مجالس خصوصي راه مي يابند و جزو محارم قلمداد مي شوند اين نه امتيازي است بلكه تازه از اين حيث در رديف غلامان و خواجگان قرار مي گيرند، چرا كه اينان نيز اجازه دارند در مجالس خصوصي و حتي ميان زنان رفت و آمد داشته باشند. زنان بلوچ در نوازندگي سهمي ندارند، فقط آواز و ترانه مي خوانند. خواندنشان هم اغلب بطور دستجمعي است.

خطوط اساسي موسيقي بلوچ و كاربردهاي مختلف آن: موسيقي بلوچ در طول حيات خود چند خط اساسي را برحسب كيفيت بيان و نحوه ي اجرا دنبال كرده است كه از آن ميان يكي ‹‹ صوت›› (Sowt) است. ‹‹ صوت›› عبارتست از آهنگهاي شادي آور و نشاط انگيزي كه با ترانه و آواز همراه مي باشد. ترانه هاي ‹‹ صوت›› پيرامون مفاهيم عاشقانه و زيبائي هاي طبيعت درو مي زند و حكايت از شور و نشاط و عشق و جواني دارد. معمولا" مرد ترانه مي خواند و گروهي از زنان هم بندهاي آخر را تكرار مي كنند. ‹‹ صوت›› با همراهي چند ساز كه قيچك به طور مسلم جزو آنهاست اجرا مي شود. آهنگ ‹‹ صوت›› زياد متنوع نيست، يك فرم است كه مرتبا" تكرار مي شود و يكنواختي آشكاري از آن احساس مي گردد. اما ترانه ي ‹‹صوت›› بر عكس آهنگ آن، متنوع است و مفاهيم آن پر معنا و بيانگر شور و حالي است كه سروده طبع لطيف و شاعرانه ي بلوچ و انعكاس تخيلات زيباي وي مي باشد.

بنابراين ميتوان گفت در صوت، ترانه بيش از آهنگ اهميت دارد و در بيان نيازهاي روحي و كشش هاي عاشقانه نقش مؤثرتري از آن دارد.

بلوچ، غمگين ترين احساسش اعم از غم هجران و درد غربت و شكوه از معشوق و شكايت از روزگار را در قالب نغمه هاي سوزناكي مي نوازد كه ‹‹ زهيروگ›› (Zahirug) ناميده مي شود. ‹‹ زهيروگ›› را به فارسي ‹‹ ياد عميق›› ترجمه مي كنند و تنها با قيچك(سرود) نواخته مي شود. ‹‹ زهيروگ›› نغمه هاي كشيده و بدون ضربي است كه مثل يك بيت غمبار، با اندكي اختلاف، مرتبا" تكرار مي گردد. وقتي ‹‹ زهيروگ›› را مي شنويم احساس مي كنيم در ساحل دريائي از اندوه نشسته ايم و تكرارهاي غم انگيز ناله هاي قيچك (سرود) همچون امواج دريا يكي پس از ديگري ابتدا به خروش مي آيد و سپس در ساحل به آرامش مي نشيند. ساز فريادي مي كشد و نغمه هاي آن تا سرحد امكان اوج مي گيرد و سپس از اوج به حضيض مي آيد و به خاموشي مي گرايد. پس از سكوت كوتاهي مجددا" فرياد سر مي دهد و همان فراز و نشيب عينا" تكرار مي شود. ‹‹ زهيروگ›› ساز بدون آواز است ولي گاه با آواز همراه مي گردد. در سرحد زمين، آهنگهاي مشابه ‹‹ زهيروگ›› را ‹‹ ليكو›› (Liku) مي گويند. ‹‹ ليكو›› همان ‹‹ زهيروگ›› است با ملايمت و كشش بيشتر.

بلوچها، موسيقي مخصوص مجالس رسمي و اعياد و جشنها را اصطلاحا" ‹‹ شعر›› مي نامند. در اين نوع موسيقي، مضامين ترانه ها يا پيرامون داستانهاي شورانگيز عشقي دور مي زند مثل داستان ‹‹ شهداد و مهناز›› ، ‹‹ لالا گراناز›› (Lâlâ – gânâz) ، كياو سادو (Kiyâvo – sâdu) و يا درباره داستانهاي حماسي است، مثل چاكر و بهرام، بالاچ و نقيبو (Bâlâc – o – Naqibu). بعضي از اين ترانه ها نيز حاوي وصف طبيعت است.

هنگام اجراي ‹‹ شعر›› لوري سعي دارد اشعار گيرا و جالب توجهي بخواند تا مجلسيان را هر چه بيشتر به وجد آورد و ‹‹ داد›› بستاند. در اجراي ‹‹شعر›› سه حالت مختلف معمول است كه يكي از آن سه حالت ‹‹ دبگال›› (Dabgâl) ناميده مي شود. در اين حالت خواننده كه معمولا" تنبورگ هم مي نوازد سازش را در بغل ميگيرد و با زبان محاوره به بيان داستان مي پردازد. ‹‹ لوري›› حين ‹‹ دبگال›› ديگر تنبورگ نمي زند لكن ساير همكارانش كه قيچي حتما" جزو آنهاست، آرام آرام مي نوازند. حالت ديگر به ترانه نزديك است و آهنگ كلام ريتميك مي شود. خواننده، تنبورگ را به صدا مي آورد و همه در هم مي ريزند و شور و حالي ايجاد مي شود. اين مرحله را ‹‹ الحان›› (Alhân) گويند. حالت ديگري كه در اجراي ‹‹ شعر›› پيش مي آيد، جائي است كه لوري، يا اجرا كننده به مضمون غمگيني مي رسد و به آوازي اندوهگين، شرح ماجرا را دنبال مي كند. اين حالت را زهيريگ (Zahirig) می نامند.

در پایان بلوچ تعلق خاطر شديدي به موسيقي دارد. با موسيقي متولد ميشود و به هنگام مرگ نيز از آن جدايي ندارد. زيبا ترين احساس و عميق ترين دردها و شورانگيزترين داستانهاي عشقي و حماسي را، نيمي به زبان گفتاري و نيمي به زبان موسيقي بيان مي كند. آنجا كه احساس به ژرفاي دريا و غمي به عظمت صحرا در قالب جسمش به حركت مي آيد. آنجا كه زبان گفتاري اش از بيان فرو مي ماند، با زبان موسيقي به فغان ميآيد. آنجا كه از تشكر آميخته با احترام و هيجان در برابر آفريدگاري كه فرزند به وي عنايت كرده عاجز مي شود به موسيقي روي مي آورد. آنجا كه غم از دست رفته اي بجانش چنگ مي اندازد، سوزناكترين مرثيه را، نه با زبان شعر بلكه با بيان موسيقي مي سرايد.

حاصل آنكه موسيقي مي سرايد. حاصل آنكه موسيقي مقام خاصي در زندگي بلوچ يافته و با زندگي وي پيوندي عميق خورده است. ولي آنچه امروز در اين منطقه مي شنويم با موسيقي اصيل بلوچ تفاوت دارد. در آوازه خوانی فلامنکو و در آوازه خوانی موسیقی اصیل بلوچی تشابهات زیادی را میتوان پیدا کرد و این به دلیل یکی بودن سرگذشت تاریخی این دو قوم میباشد.